روسپی گری یه داستان ساده نیست، یه زخم عمیقه که تو زندگی خیلیا شکل میگیره. وقتی از بیرون نگاه میکنی، شاید به نظر بیاد یه انتخابه، ولی پشتش پر از درد، اجبار، یا حتی ناامیدیه.
این مسیر معمولاً برای کسی با آرزو و امید شروع نمیشه؛ بیشتر شبیه یه آخرین راهِ بیراهه است، جایی که فقر، نبود حمایت یا حتی قضاوتهای سنگین آدمو هل میده. حقیقت اینه که وقتی ارزشهای یه جامعه میریزه یا وقتی آدمها توش احساس بیپناهی میکنن، اینجور زخمها سر باز میکنن.
هیچکس با رؤیای از دست دادن خودش بزرگ نمیشه، ولی گاهی شرایط جوری میشه که آدم حتی فرصت فکر کردن به ارزشهای خودش رو هم نداره. مشکل اینجاست که جامعه بهجای اینکه دستشون رو بگیره، بیشتر قضاوتشون میکنه. انگار راحتتره به یه نفر انگ بزنی تا بفهمی چرا به این نقطه رسیده. شاید اگه بهجای سرزنش، ریشهها رو درست میکردیم، این قصهها کمتر تکرار میشدن.
در نهایت، روسپیگری فقط یه زخم روی فرد نیست؛ زخمیه که روی کل جامعه میمونه.