دهن تو هم مزه خون میده؟
دهنم مزه خون میده از بس حرفامو کشتم
این جمله بالا و خوندم و دیدم چقدر حقه و گفتم یه مقاله دلی در موردش بنویسم و دست به تایپ شدم؛ به نام دلی پر از حرف تایپ شده.
ببین اگه بخوام در مورد این جمله بهت بگم میدونی ععیزم، این جمله مال وقتیه که گلوت پره از حرفای نزده اس. همونا که مثل خاری تو دل میمونن، نمیذارن نفس بکشی، اما به زبون نمیاری چون یا کسی نیست بفهمه، یا میترسی از قضاوت شدن.
حرفاتو میکشی، ولی خونشون میمونه تو گلوت. هرچی بیشتر میکشی، بیشتر خفه میشی. یه جایی دیگه نمیتونی تحمل کنی، حس میکنی یه مشت گره کرده تو شکمته که ول نمیشه.
حالا سوال اینه: چندتا حرفو میشه کشت؟ تا کجا میشه سکوت کرد؟ این سکوت، مرگ تدریجیه یا تولدی دوباره؟
خلاصه که حرف نزده، مثل زخم تازه میمونه. نمیذاره آروم بشی. ععیز دلم، حرفاتو بزن. حتی اگه کسی نیست که بفهمه، بلند بگو. خودت بشنو. خون دهن، مزه آزادی نمیده، ولی حقیقت چرا
عزیزم، زندگی پر از لحظههایی که حرف تو گلومون گیر میکنه
اون حرفایی که شاید ساده به نظر بیان، اما تو عمقشون یه دنیا احساس، خشم، عشق یا حتی ناراحتی خوابیده. وقتی این حرفا رو نگه میداری، داری زخمی رو تو خودت عمیقتر میکنی.
مهمه که احساساتتو بروز بدی. اگه چیزی اذیتت میکنه یا کسی رفتاری کرده که بهت برخورده، به جای اینکه تو دلت نگه داری، مستقیم بهش بگو. بگو چی فکر میکنی، چی حس میکنی. این کار نهتنها تو رو سبکتر میکنه، بلکه شاید بتونه اون رابطه رو هم عمیقتر و بهتر کنه.
حتی خشمتو هم باید درست بروز بدی. خشم طبیعیئه، ولی اگه سرکوبش کنی، میشه مثل یه آتیش زیر خاکستر. با آرامش و احترام، ولی قاطعانه بگو چی باعث ناراحتی و خشمت شده. اینجوری هم خودتو تخلیه میکنی، هم طرف مقابل میفهمه کجا اشتباه کرده.
گُلِ من، یه آدم چه جوری باید بفهمه که دلیل ناراحتیت چیه؟ وقتی چیزی نمیگی، حرفی نمیزنی، خب طرف باید چه جوری تشخیص بده.
یادت باشه، ععیزم، سکوت همیشه راهحل نیست. بعضی وقتا به نظر میاد که سکوت کردن باعث آرامش میشه، ولی در واقع فقط مشکلاتو میذاری بمونن و عمیقتر بشن.
آخرش اینه: احساساتت ارزشمندن، جیگر. اونا رو سرکوب نکن. بذار بیرون، بلند بگو،فریادشون بزن، سبک شو. اینجوری دهن مزه حقیقت میده، نه خون.
البته، من خودم همیشه سکوت رو ترجیح میدم. حرف زدن از ناگفتهها گاهی مثل شمشیر دو لبهست: یه طرفش دلهارو میشکنه، غرورها رو خرد میکنه و حتی شخصیتها رو له میکنه. واسه همینه که ترجیح میدم یه جور دیگه خودمو تخلیه کنم، بیصدا و بیهیاهو.
ولی اینم نیست که بذارم همهچی تو دلم تلنبار بشه. چون وقتی حرفا زیاد میشن، سنگینیشون بیشتر از شکستن هر دلی میتونه آدمو زمین بزنه. اگه آخرش کار به گفتن بکشه، میگم. حتی اگه طرف دلش بشکنه، حتی اگه ازم دلخور بشه. چون مهمتر از همه، اینه که خودم سبک شم، آروم شم.
گاهی حقیقت تلخه، ععیزم. ولی سکوت همیشه جواب نیست. بعضی وقتا باید بگی، حتی اگه زخمی به جا بذاری، چون زخم حقیقت همیشه بهتر از خنجریه که تو دل خودت فرو میکنی.